کد مطلب:53783 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:281

گزینش ابوبکر به خلافت











عمر به فوریت ابوبكر را از كاری كه در شرف انجام است آگاه كرد. آن دو به سوی سقیفه بنی ساعده شتافتند، ابوعبیده جراح و جمعی از قریش به دنبال آنان روان شدند[1] .

آنان به مجمع عمومی انصار وارد گردیدند و در یك سو به صف نشستند، خاموش بدون این كه سخنی بگویند وضع جلسه را زیر نظر گرفتند.

چند نفر از حاضران در مجمع، همین كه اینان را دیدند با همدیگر گفتند، چرا علی در میان آنها نیست و از بنی هاشم كه از خویشاوندان نزدیك پیامبر می باشند كسی در میان مهاجرین و قریش نمی باشد، گفتند كه علی و بنی هاشم، تجهیز جسد پیامبر را واجب دانستند و بدان كار می پردازند.

زمان خاموشی چندان طول نكشید كه خطیب انصار «ثابت بن قیس بن شماس»[2] بر پای خاست و مهاجرین را طرف سخن قرار داد و گفت:

رسول خدا در شهر مكه، در بین بستگان خود به رسالت برگزیده شد و نخستین بار خویشاوندان خود را به دین اسلام دعوت كرد ولی آنها قرآن را شعر و معجزات حضرتش را سحر دانستند و رسول خدا را تا جایی اذیت و آزار كردند كه كمتر كسی توان تحمل آن

[صفحه 90]

را داشت.

وضع همچنان بود تا خداوند هجرت به این سرزمین را برای او تعیین و جهاد با دشمنان دور و نزدیك را فریضه كرد.

شما به نزد ما آمدید و ما شما را با آغوش باز پذیرفتیم و در بهترین نقطه در خانه های خود جا دادیم، اموال خویش را با شما در میان گذاشتیم و برای رشد و پیشرفت اسلام و تعالیم الهی كه محمد «ص» مامور ابلاغ آن بود شمشیرها را برهنه كردیم و جانهای خود را رها كردیم و عزیزان خویش را در راه خدا دادیم تا این كه انصار خدا شناخته شدیم و فضایل ما از زبان پیامبر در قرآن آمده است، اكنون كه پیامبر به سرای دیگر رفت و كسی را بر ما نگماشت و ما را با كتاب و سنت باز گذاشت و خداوند این امت را بر ضلالت جمع نمی گرداند «لا یجتمع امتی علی ضلاله» ما انصار خدا می باشیم و با داشتن شرف و فضایلی كه خداوند آنها را بر زبان پیامبرش جاری فرمود، امامت امت و جانشینی فرستاده ی خدا مخصوص انصار است و ما از هر جهت بدین كار مقدم و محق می باشیم.

ابوبكر در پاسخ ثابت بن قیس گفت: از قوم خویش سخن كم گفتی، كسی را توان نیست كه فضایل و ارزش شما را در برپایی و حركت اسلام پوشیده دارد چون این كار كوشیدن در پنهان كردن آفتاب است كه كاری بی فایده و ناشدنی می باشد.

اما وضع مهاجرین چنان است كه خداوند فرموده است:

للفقراء المهاجرین الذین اخرجوا من دیارهم و اموالهم یبتغون فضلا من الله و رضوانا و ینصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون. «آیه 8 از سوره حشر»

مهاجران كه تنگدست هستند آنان سزاوارند كه از غنایم برخوردار شوند زیرا آنها از سرزمین خود رانده شدند و از اموال خویش دست كشیدند، آنان در طلب فضل و خوشنودی خدا می كوشند و خدا و رسولش را یاری می كنند، اینان به حقیقت از راستگویان می باشند.

[صفحه 91]

قرآن در جای دیگر فرمان خدا را ابلاغ می كند و می گوید كه انصار باید با ما باشند و از پیروی ما دریغ نكنند زیرا ما از صادقان هستیم.

به همین جهت است كه خلافت مخصوص قریش است و اگر كار به دست قریش نباشد به سامان نمی رسد، من از شما دعوت می كنم كه از این دو مرد بزرگ عمر بن خطاب، ابوعبیده جراح، یكی را انتخاب و با او بیعت و از من دست بردارید كه من این كار را برای خود نمی خواهم.

ثابت بن قیس از مهاجران پرسید آیا به سخن ابوبكر درباره ی عمر و ابوعبیده رضایت می دهید، آنان گفتند به هر چه صدیق فرمان دهد تن دهیم و قبول داریم[3] .

ثابت اضافه كرد، اگر چنین است شما امتی هستید كه صدیق را به نافرمانی از پیامبر نسبت دادید پس رو سپید نیستید.

مهاجران گفتند: پیامبر همه ی ما را به نور رستگاری راهنمایی كرد و صدیق یار او بود و نماز از جانب پیامبر بر ما اقامت كرد و هرگز بر وی گناه نبندیم.

ثابت سخنان مهاجران را دستگیره قرار داد و به مهاجران خطاب كرد كه شما از پیش خود گفتید كه رسول خدا «ص» در زندگانی خویش، ابوبكر را به حكومت بر ما گماشت و او را در نماز فرا پیش خواند و امامت امت را بدو داد و این چنین خواهد بود كه پیامبر وی را به جانشینی خود برگزیده است. از كردار پیامبر شایسته آن است كه برگزیده ی مردم، ابوبكر باشد نه غیر او. حال چگونه است كه ابوبكر از فرمان و رضای خدا بیرون می رود و دست از خلافت بازمی دارد و پسر خطاب و ابوعبیده را معرفی می كند. بی شك عصیانی از این بزرگتر نباشد كه، ابوبكر بر خود روا می دارد.

ثابت بن قیس كه ابتدا در مقام دفاع از حكومت انصار بود، در پیكار سخن با مهاجران آنچنان مساله خلافت را توجیه كرد كه مهاجران پذیرفتند كه خلافت باید از آن ابوبكر باشد نه عمر و ابوعبیده[4] .

بحث در خلافت ابوبكر ادامه یافت و مهاجران، به گروه انصار گفتند:

«پیامبر ابوبكر را خلیفتی نداد بلكه او بیمار بود از این رو ابوبكر به نماز ایستاد»

[صفحه 92]

پیامبر همی كوشید كه مهاجرین و انصار در پیشگاه خداوند روسپید و در برابر نسلهای آینده سربلند و مفتخر باشند.

انصار بهتر می دانند نخستین كسی كه خدا را به یكتایی ستایش كرد و محمد را به پیامبری باور داشت اهل بیت و خویشاوندان نزدیك او بودند از این رو آنها در كار خلافت بر دیگر مردم سزاوارترند.

انصار با سبقت در اسلام بسیار پرارزش و گرانقدر می باشند، خداوند آنها را انصار خدا و رسول خدا قرار داد و هجرت پیامبر را به سوی انصار مقرر فرمود و تعدادی از زنان پیامبر و بسیاری از اصحاب فرستاده ی خدا از میان انصار هستند.

پیشنهاد آن است كه امیران از مهاجران و وزیران از انصار باشند و قرار می گذاریم كه:

هرگز بدون صواب دید انصار كاری صورت نگیرد و بدون رضای آنان حكمی صادر نشود. حباب بن المنذر بن الجموح الانصاری، كه از دوستان و معتمدان سعد بن عباده بوده با حرارت به گفتن سخن پرداخت و تاكید كرد كه اگر انصار می خواهد رنجور و مستمند باشد، به این تعارفها مغرور شود و به این گفتارها اكتفا كند و به آنها مباهات نماید. اما این مهاجران می خواهند، انصار را از حق خود بازدارند و خود را بر جامعه ی مسلمین حاكم نمایند و به اقتدای خویش درآورند. این مهاجران نتوانستند خدای را آشكارا عبادت كنند مگر در سرزمین ما و نماز به جماعت نگذاشتند مگر در مسجدهای ما. عرب مطیع و منقاد نشد مگر این كه شمشیرهای انصار از نیام بیرون كشیده شد و برقهای آنها چشمها را خیره كرد. فضیلت انصار در دین و سهم آنها در پیشبرد اسلام از همه بیشتر و برتر است.

من، برای خلافت و صدارت كسی را سزاوارتر از انصار نمی دانم، عزت و شوكت، قوت و قدرت در دست انصار است. اگر امیری ما بر مهاجرین ناخوش است پیشنهاد می كنم:

یك نفر امیر از میان انصار انتخاب شود و یك نفر امیر از میان مهاجرین برگزیده گردد[5] .

«منا امیر و منكم امیر»

[صفحه 93]

سعد بن عباده، از بستر بیماری صدا برآورد كه من با این پیشنهاد موافق نیستم، حكومت باید مخصوص من باشد و كسی را نباید در این كار شریك من قرار داد.

ابوبكر، این پیرمرد جهان دیده در رد دعاوی سخن گفت و با زیركی خاص، نخست رقابتهای عمیق و ریشه دار دو قبیله اوس و خزرج و جنگهای آنها را بیان داشت و از كینه هایی كه در سینه ی مردان این دو قبیله بود پرده برداشت و اضافه كرد كه اگر خلافت به دست خزرجیان سپرده شود، قبیله اوس راضی نخواهد بود و اگر قبیله اوس پیشی گیرد، سران قبیله خزرج روگردان خواهند شد و این كار جز جنگ میان این دو قبیله حاصلی ندارد.

ابوبكر همین كه یگانگی انصار را در هم ریخت مساله نسب را برای احراز مقام خلافت مطرح كرد و به استناد حدیثی كه از پیامبر شنیده بود و دیگران هم به یاد داشتند گفت كه خلافت حق قریش است و برای انصار شایسته آن باشد كه وزارت را قبول نمایند.

«نحن الامراء و انتم الوزراء»

اسید بن حضیر و بشیربن سعد كه در باطن موافق با ابوبكر بودند و شاید عایشه در خصوص خلافت پدر خود با آن دو صحبت كرده باشد و آنها هم قولهایی داده بودند در مقام اعتراض به پیشنهاد انصار برآمدند و گفتند كه خردمندانه نیست كه در یك كشور دو امیر فرمان دهد.

عمر بن خطاب گفت، هرگز در یك غلاف دو شمشیر راست نیاید، به خدا سوگند یاد می كنم كه گروه عرب[6] هرگز راضی نشوند كه شما امیر باشید.

پیامبر از قبیله غیر شماست، و عرب فقط به امارت كسانی تن می دهد كه نبوت در خانواده ی ایشان است و اولوالامر از آنها می باشد و به غیر آن رضایت ندهند.

ما از اولیاء پیامبریم و از عشیره ی آن حضرت می باشیم، و پیامبر خود فرموده است كه ائمه از قریش خواهد بود و هم به مهاجرین سفارش فرموده است كه به نیكوكارانتان نیكی كنیم و از بدكاران شما درگذریم و اگر امارت در میان شما می بود هرگز این چنین درباره شما وصیت نمی كرد.

[صفحه 94]

تهدید و هشداری عمر نتوانست سخن را تمام كند، بلكه بار دیگر حباب بن منذر رو به توده مردم كرد و گفت گروه مهاجرین می خواهند حق انصار را به خود اختصاص دهند.

انصار نباید حق خود را از دست بدهند، اگر مهاجرین به فرمان شما تن ندهند، انصار باید آنها را از سرزمین خویش برانند و ترس نداشته باشند، مردم بر همین دین باقی و ثابت هستند، من خود همچون ستون محكم بر جای ایستاده ام و برای برقراری نظم و جلوگیری از آشفتگی و پراكندگی تدبیر می كنم.

ثابت بن قیس از مردم خواست كه سعد بن عباده را كه بزرگ قبیله خزرج است به امیری انتخاب كنند و با او بیعت نمایند زیرا، كسی سزاوارتر از او نباشد، مدینه شهر او و خانه های ما خانه ی اوست و مهاجرین بویژه عمر باید بداند كه مهاجرین بر انصار وارد شدند و به درون خانه های ما پا گذاشتند. «به نظر می رسد ثابت چنین گفت تا از جمع موافقان سعد كنار نرود و بموقع به نفع ابوبكر عمل كند».

ابوعبیده جراح برای جلوگیری از گسترش اختلاف به سخن پرداخت و درباره ی انصار گفتارهایی نیكو گفت و آنها را به قبول پیشنهاد و بیعت دعوت كرد و اضافه نمود كه شما اول كس در یاری دین خدا بودید و اكنون نخستین افرادی نباشید كه امر خلافت را تغییر داده اند.

بشیر بن سعد پدر لقمان بشیر كه با سعد بن عباده خصومت داشت گفت: ای گروه انصار بیهوده فتنه نكنید و به ناحق بنیاد منازعه را فراهم نسازید، چون محمد «ص» از قریش است و بستگانش از دیگران به وی نزدیكتر و به خلافت سزاوارترند و خلافت ویژه ی آنهاست. با این گفتار مناظره و مشاجره بین مهاجران و انصار بالا گرفت و بتدریج رو به خشونت رفت و آوازها بلند و گفتارها درشت شد و نزدیك بود كه بین طرفین زد و خورد شود، ولی عده ای سعی كردند كه از هیجان بكاهند و آرامش را برقرار كنند.

باید دانست در این كه بین انصار مردمی بودند كه از روی خلوص عقیده به اسلام گرویده بودند تردیدی نیست، اما اساس حمایت و مساعدت دو قبیله خزرج و اوس از نبی اكرم، وحدت گرایی تحت نظام الهی و در نتیجه دست كشیدن از فرمانروایی بر مدینه بود، همین كه دولت اسلامی پی ریزی شد و شخص رسول الله كه قانونگذار و مجری و رئیس این دولت بود به عالم جاویدان رفت، انصار نمی توانستند در به دست گرفتن دولت بی تفاوت باشند و سودای ریاست را از سر بیرون كنند، بدین جهت بار دیگر به نام این كه انصار سپاه اسلام و یاری كننده ی پیامبر «ص» است سهم خود را از حكومت مطالبه كردند

[صفحه 95]

و چنین گفتند:

ما انصار خدا و لشكر اسلام هستیم و شما ای گروه قریش بر ما تاخته اید و آهنگ ما كرده اید، با این كه شما از قبیله ی پیامبر ما می باشید و باید پشتیبان و یاور ما باشید مع ذلك آهنگ آن دارید كه ما را از بهره و نصیبی كه حق ماست بركنار كنید و خلافت را از ما غصب نمایید. آیا این است پاداش سربازان و یاران فداكار پیامبر اسلام.

در اینجا لازم است توضیح داده شود كه یك وقتی ما مساله را از درون تاریخ پیدا می كنیم و روی آن قضاوت می نماییم و یك زمانی می گوییم كه مطلب باید این چنین باشد، یعنی آن طوری كه ما می خواهیم و در اندیشه ی خود ساخته و پرداخته ایم، ولی می بینیم روابط پدیده های تاریخی طوری است كه آن مطلب تحقق نیافت.

علی «ع» می بایست جانشین پیامبر شود، ولی انصار دنبال ریاست خود رفتند و خلافت را حق خود می دانستند نه حق علی و غیره، آنها می خواستند مهاجرین را از مدینه بیرون كنند و خودشان بر مدینه و بر سایر شهرها حكومت نمایند و برای ریاست و حكومت خود پافشاری می كردند و می گفتند كه مهاجرین می خواهند حق ما را غصب كنند.

در این میان مهاجرین درصدد برآمدند كه هر چه زودتر زمام امور را به نام یك تن از سه تن هر كس كه باشد ابوبكر، عمر، ابوعبیده در دست بگیرند تا پای زد و خورد و خونریزی به میان نیاید و مفسده ی بالاتری كه از هم پاشیده شدن نظام نوپای اسلام است پیش نیاید، و می بینیم كه از علی بحثی، سخنی نیست.

در نتیجه به سنت گرایی عرب روی آورده شد و مسن ترین فردی را كه تا حدودی شیخ الطائفه هم بود انتخاب كردند و به دنبال ابوبكر افتادند و انصار هم قبول كردند.

این یك طرف قضیه بود، طرف دیگر مساله تنظیم برنامه های سیاسی وسیله ی عایشه و شاید دیگر دست اندركاران بوده است كه به خلافت ابوبكر خاتمه یافت. به هر صورت، ابوبكر بار دیگر در میان مجمع انصار به پا خاست و گفت:

قبایل عرب خلافت را جز از برای قریش نخواهند پذیرفت و گردن ننهند چه ایشان افضل عربند، شهر آنها مكه معظمه است كه بهترین شهرها است و نسب ایشان به ابراهیم خلیل پیوند دارد كه شریف ترین نژاد است. من با تمام سوابق خویش در اسلام، و آنچه شما درباره من می دانید و سخن گفتید رضایت دارم كه یكی از این دو نفر را اختیار كنید و دست عمر بن خطاب و ابوعبیده جراح را بگرفت و بلند كرد و از مردم خواست كه با

[صفحه 96]

یكی از آن دو بیعت كنند.

معد بن عدی كه در نهانگاه دل از آن خوش بود كه اختلاف بالا بگیرد و شمشیرها از نیام بیرون آید و خونها ریخته شود بلند شد و گفت:

ای گروه مهاجران، به خداوند سوگند می خورم و او را گواه می گیرم كه هیچ كس به نزدیك ما از شما گرامی تر و عزیزتر نیست و ما از آن ترس داریم كه در میان امت رسول خدا كاری صورت گیرد كه دور از عدل و انصاف باشد و آنچه طلب می كنید به حق نباشد.

عمر در پاسخ عدی قدم پیش گذاشت و با یك برداشت سیاسی از افكار موجود در مجمع، گفت چگونه این چنین سخن می گویید و حال آن كه شما ای گروه انصار در محضر رسول خدا حاضر بودید و شنیدید كه فرمود امامان باید از قریش باشند و حكومت بر امت، خاص ایشان است. حال چگونه است از سخن پیامبر بیرون می روید و در مقام خصومت و ستیز برمی آیید.

بشیربن سعد كه با سعد بن عباد اختلاف داشت و مایل بود كه موضوع به نفع ابوبكر تمام شود فریاد برآورد و خدا را یاد كرد و گواه گرفت كه این سخن را از رسول خدا «ص» شنیدم كه خلافت ویژه ی خاندان اوست. وی اضافه كرد و گفت: سوگند به خدا كه هرگز برای خود تیره بختی فراهم نمی كنم و با آنها بر سر این موضوع نزاع نخواهم كرد.

در پی این گفتار صدایی برخاست و گفت:

«احسنت، احسنت رحمك الله و جزاك عن الاسلام خیرا»

این صدای ابوبكر بود كه در پی آن از مردم خواست كه با عمر یا ابوعبیده بیعت كنند و از یكی از آن دو متابعت نمایند.

عمر و ابوعبیده هم رای و هم زبان، در یك زمان برخاستند و به ابوبكر گفتند كه به خدا سوگند كه ما در این كار بر تو سبقت نمی گیریم زیرا تو از همه ی مهاجرین برتری و در عهد رسول خدا خلیفتی داشتی و با جماعت نماز گذاشتی و تو شیخ طائفه و پیشوای قبیله هستی. بیعت با تو سزاوارتر است، ولی ابوبكر عمر را بدین كار شایسته تر می دانست و دست فرانداد، عمر دست وی را بگرفت و به قانون بیعت دست بر دست او زد و سپس ابوعبیده نیز چنین كرد و بیعت نمود[7] .

[صفحه 97]

بشیربن سعد انصاری (پسرعموی سعد بن عباده) جلو رفت و گفت خدا را گواه می گیرم كه من در این بیعت از همه ی انصار پیشی گرفتم[8] .

حباب بن منذر از اقدام بشیر برآشفت و با خشم گفت كه ای بشیر، بلاهای دنیا تو را نابود كند كه از روی حسادت با سعد بن عباد به چنین كاری دست زدی.

بین حباب و بشیر سخنانی رد و بدل شد و حباب با شمشیر برهنه به سوی بشیر حمله ور گشت، صداها از هر طرف برخاست و آوازها بلند شد، انصار به میان افتادند و حباب را در میان گرفتند و او را از هیجان به در آوردند و آرام كردند.

اسید بن حضیر رییس طائفه اوس از اصحاب خود خواست كه با ابوبكر بیعت كنند، اسید و اصحاب به سوی ابوبكر رفتند و به ترتیب با او بیعت كردند.

آن گاه مردم از هر طرف روی آوردند تا با ابوبكر بیعت كنند، هجوم مردم و ازدحام برای بیعت كردن به قدری بود كه بیم آن می رفت سعد بن عباد كه در بستر خود نشسته بود پایمال شود و هلاك گردد.

سعد فریاد كرد كه ای مردم مرا كشتید، عمر صدایش را شنید و گفت او را بكشید و خدا او را بكشد چه او باعث نزاع و اختلاف شد.

پسر سعد «قیس بن سعد» از جای برخاست و به عمر حمله كرد و ریش او را به دست گرفت و با خشم گفت كه اگر بر اثر سخن بیهوده ی تو یك موی از سر پدرم كم شود آن قدر بر سر تو زخم زنم كه استخوانهایش پیدا شود و چنان كنم كه یك دندان در دهان تو به جای نماند.

سعدبن عباده عمر را طرف سخن خود قرار داد[9] و گفت كه اگر بیمار نبودم و می توانستم از جای برخیزم در بازار مدینه آوازی از من به گوش تو و ابوبكر می رسید كه از هیبت نعره های شیر فزون تر بود و شما را با دستیارانتان از مدینه بیرون می انداختم و به سوی جماعتی كه در میان آنان ذلیل و خوار بودید روانه می ساختم. سپس از خزرجیان خواست كه وی را به سرایش ببرند و چنین گفت:

«یا آل خزرج، احملونی من مكان الفتنه» بستگانش او را برداشتند و به خانه اش بردند[10] .

[صفحه 98]

ابوبكر روز پس از اجتماع در سقیفه به مسجد درآمد[11] و مردمی كه با او بیعت نكرده بودند به دور وی گرد آمدند و با وی بیعت نمودند[12] .

بعد از آن به منبر رفت و در پله ای پایین تر از جایی كه پیامبر می نشست قرار گرفت و پس از حمد خدا و درود بر پیامبر، روش خود را برای اداره ی امور كشور چنین بیان داشت.

ای مردم، من بر شما ولایت یافتم، اما بهتر و برتر از شما نیستم، خداوند قرآن را فرستاده و شریعت نهاده است و ما را آموزگاری كرد و ما نیز آن را آموختیم، داناتر مردم پرهیزكارتر آنان است، و افراد نادان فاجر خواهند بود.

حق ضعیف را از قوی باز ستانم، و به قوی میدان ندهم كه به ضعیف ستم روا دارد و حقوق وی را ضایع كند و این چنین افراد نزد من ناتوان هستند تا حقوق مظلومان را از آنان بازستانم. شریعت پیامبر، قانونی است كه اجرای آن برای من و شما واجب است هرگز بدعت نگذارم و در پی آن هم نخواهم بود. تا هنگامی كه خدا و پیامبرش را اطاعت كنم و در راه خیر قدم گذارم از من اطاعت كنید و پشتیبانی نمایید. آن گاه كه از راه خدا و رسولش منحرف شوم مرا آگاه كنید و هدایت نمایید تا با خدا و رسولش عصیان نكرده باشم.

اینك برخیزید، دوگانه به درگاه یگانه به جای آورید كه رحمت خدا در این است.

از منبر فرود آمد و به نماز ایستاد. مردم هم با او به نماز ایستادند و به خلیفه اقتداء كردند[13] .

ابوبكر خلیفه مسلمین می شود.

كسی كه بیست و سه سال، از نخستین سال بعثت تا هنگام مرگ پیامبر «ص» همه جا در كنار او بود و یار غار او بود و هنگام هجرت با او بود به جای پیامبر ایستاد و نماز گزارد و حكومت اسلامی را به دست گرفت.

ولی مطلب تمام نیست! ؟ و علی «ع» در خطبه 3 نهج البلاغه پرده برداشت.

[صفحه 99]


صفحه 90، 91، 92، 93، 94، 95، 96، 97، 98، 99.








    1. برخی عقیده دارند كه در شورای سقیفه فقط ابوبكر و عمر و ابوعبیده شركت كردند، بعضی می گویند از مهاجرین فقط شش نفر در شورای انصار حضور داشتند ابوبكر، عمر، ابوعبیده، اسید بن حضیر، بشیر بن سعد، سالم مولای (آزاد شده) ابی حذیفه و یك نفر دیگر.
    2. بر وزن شداد.
    3. از این سخن برمی آید كه تعداد مهاجرین از سه نفر یا شش نفر زیادتر بودند و منطقی هم به نظر می رسد كه در مقابل گروه انصار، عده ای هم از مهاجران باشند.
    4. آیا نباید فكر كرد و باور كرد كه ثابت بن قیس از طرفداران ابوبكر بوده و زمینه را برای انتخاب ابوبكر فراهم كرده است.
    5. به نظر می رسد كه این پیشنهاد تقسیم كشور اسلامی به دو امیرنشین در دو مركز، مكه و مدینه بوده نه دو امیر در یك مركز فرمانروایی.
    6. در مكالمات امروزی مردم عراق و مصر لفظ «عرب» به معنی بدوی است ولی در عربی فصیح كلمه عربی شامل كلیه اعراب است در اینجا لفظ عرب، مختص قریش است.
    7. پیشنهاد ابوبكر مبنی بر این كه با عمر بیعت شود، نكته ای است كه عمر از آغاز خلافت برای این كار آماده می شود.
    8. برخی نوشتند عباد بن بشیر نخستین كسی بود كه با ابوبكر بیعت كرد- حبیب السیر ص 446.
    9. سعد عمر را به نام جده اش كه زنی از اهالی حبشه به نام صهاك بود خطاب كرد.
    10. سعد با ابوبكر بیعت نكرد و پیغام داد چندان كه توانم خود به همراه عشیره خویش با شما به جنگ پردازم و تیرها و سرنیزه های خود را با خون شما رنگین كنم.
    11. ابن هشام ص 432 ج 2.
    12. برخی نوشتند كه ابوبكر در همان روز سقیفه به مسجد درآمد- از قول سلمان فارسی روایت شده است كه به علی در هنگامی كه سرگرم غسل دادن بدن پاك پیامبر بود خبر دادند كه ابوبكر بر منبر پیامبر نشسته و مردم نه با یك دست بلكه با دو دست با او بیعت می كنند- اجتهاد در مقابل نص ص 50- اسرار آل محمد سلیم بن قیس ص 29.
    13. نقل آزاد از جلد هشتم ناسخ التواریخ ص 12 و 15 و 18 و 19 و 20.